جدایى و همانندى میان انقلاب ۵٧ و جنبش ٨٨
میم حجری میم حجری

 حلاجی تحلیلی تحت عنوان

دایرة المعارف روشنگری

 

بخش دوم

  

 

حکم اول  

·       گسترش پیوسته ى پیوندهاى سرمایه دارى ازسویى، و تندى و ژرفاى چشمگیر «اصلاحات ارضى» از سوى دیگر، با پراکندن واپسین پیوندهاى «ارباب ـ رعیتى» شتاب بیکران گریز تهیدستان را از ده به شهر دو چندان ساخت.

·       آنچنان که سرمایه وصنعت نوبنیاد آن روزى، با همه ى شتاب بالایش، تنها توانا به ربایش بخش کوچکى از این سیل بیکاران گشت.

·       بخش بزرگتر در کنار و درون درزهاى شهرهاى بزرگ جاى گرفتند.

 

·      تحلیل دوست مان از انقلاب سفید، تحلیلی رئالیستی و ستودنی است.

·      ولی روند فروپاشی فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی فئودالی و تشکیل و توسعه فرماسیون مترقی تر، یعنی سرمایه داری در همه جای دنیا تقریبا کم و بیش همانند با ایران بوده است.

·      از این حقیقت امر، هم خود دوست مان خبر دارند، هم بیست هزار مستشار آمریکائی خبر داشتند و هم تئوریسین های دربار.

·      سرمایه داری نوپا به خیل عظیمی از بیکاران نیز نیاز داشت تا شرایط کاری کمرشکن و استثمار بی رحمانه را به طبقه کارگر تحمیل کند و به انباشت اولیه سرمایه سرعت و حدت بخشد.

·      در کشورهای متروپول هنوز هم از ارتش ذخیره کار (توده های چندین میلیونی) برای بکرسی نشاندن اراده سرمایه استفاده می شود.

 

حکم دوم   

 انباشت سرآغازین سرمایه در ایران، با چهر ویژه ى فرادستى و خودکامگى شاه ودستگاه ادارى فرمانبر او هر گونه ایمنى سرمایه و خودسالارى سرمایه داران را نا استوار و تنگ کرده بود.

 

·      در کشورهای عقب مانده از قافله تمدن (آلمان، ایتالیا و امثالهم) نیز گذار از فئودالیسم به سرمایه داری تقریبا چنین سیر و سرگذشتی داشته است.

·      دولت نوین، یعنی دولت سرمایه داران دیکتاتوری طبقه حاکم نوین را نمایندگی می کند و مادیت می بخشد، یعنی بدان جامه عمل می پوشاند.

·      اما این ادعای رایج که سرمایه ایمن نبود و خودسالاری سرمایه داران نااستوار و تنگ بود، باید بر اساس فاکت های مشخص اثبات شود.

·      انباشت آغازین سرمایه ـ همه جای جهان ـ به قول خود دوست مان، نه با موعظه، بلکه با اعمال زور تحقق یافته است.

·      شاید شیوه اداره جامعه شوروی در زمان استالین نیز از چنین واقعیت امری نشئت گرفته باشد.

·      حزب کمونیست شوروی می بایستی وظایف بورژوائی انقلاب را نیز به انجام رساند.

·      طبقات زیرین جامعه برای پیشرفت اجتماعی ـ چه بسا ـ بار بمراتب سنگین تری بدوش می کشند.

·      ولی ببرکت زحمات آنان تاریخ گامی به جلو برمی دارد و فرزندان آنها در نهایت، از ثمرات زحمات پدران شان بهره مند  می شوند.

 

حکم سوم   

·        اینان، با همه ى درآمدهاى سرشارى که می داشتند، آینده ى خود وسرمایه شان را ناروشن و نا استوار می دیدند، خواستار کاهش چیرگى لجام گسیخته شاه ودست اندازى نابهنجار دولت در کار تولید و سرمایه بودند.

·       به سخن دیگر خودسالارى و خودگردانى سرمایه را خواستار بوده و آنرا پیشنهاده ى بایسته اى در راستاى ماندگارى خود وسرمایه شان می پنداشتند.

·       با چنین باور و پندارى هیچگاه همه ى توان و دارایى خود را در درون بکار نمی بردند، همانا در کنار سرمایه اى که در درون بکار می گرفتند، کم و بیش برابر آنرا به بیرون در بانک ها و بنیادهاى بازرگانى انبار می کردند.

·       ستیز پنهان ـ و گاه ـ آشکار اینان نه با همگى سامان سیاسى و اقتصادى آن روز، همانا با دستگاه فرمانروایى خودکامه اى بود که پهنه ى کنش مالى و اقتصادى اینان را اندک و تنگ می ساخت.

·       تهیدستان و دیگر گروه هاى ناسازگار، سیاهى لشگر ومهرههاى رایگانى بودند که به پیشداشت اینان یارى می رساندند.

 

·      چنین نظراتی شایع بوده است، ولی هراس من این است که کلیشه ای باشند و بدون فاکت های روشن.

·      تجربه شخصی من حاکی از آن است که سرمایه داری مدرن ایران تا آخرین لحظه از رژیم شاه ـ چه بسا بطرزی مستدل و مستند ـ دفاع کرده است.

·      دیالک تیک طبقه حاکمه و دولت، هم شکوه و گلایه طبقه حاکم از دولت را و هم  دفاع بی چون و چرا از آن را در بطن خود دارد.

·      بدون ماشین سرکوب دولتی، استقرار نظام نو غیرممکن بود و بر خلاف توهم آنارشیست ها همیشه غیرممکن خواهد بود.

·      طبقه سرمایه دار نوین این را بهتر از هرکس می دانست.

·      بورژوازی نوین از دیرباز با بمب گذاری مجاهدین و دیگر گروه های مذهبی در فروشگاه های بزرگ و مؤسسات مطبوعاتی و غیره مواجه بود و به ضرورت دیکتاتوری دربار وقوف داشت و نمی توان آن را در براندازی شاه سهیم دانست، مگر اینکه دوست مان دلایل و مدارکی در دست داشته باشد.

 

حکم چهارم   

همبایى وهمدستى سرمایه داران با دیگر پیکارگران در این برش، نه آگاهانه و از پیش دانسته، همانا کورکورانه بود.

 

·      برای اثبات «همبائی و همدستی سرمایه داران مدرن با پیکارگران» به فاکت های واقعی و عینی نیاز مبرم هست.

·      این فقط بورژوازی تجاری و بازاری و بخش عقب مانده مذهبی ـ نیمه فئودالی اقشار دیگر طبقه بورژوازی بود که به علل مختلف مادی و معنوی به حمایت از روحانیت برخاست و از سال ها پیش، ایدئولوژی فوندامنتالیستی در لفافه مدرن را از آن خود کرد و توسعه داد. 

·      بخش مدرن بورژوازی از آگاهی ژرفی برخوردار بود.

·      بخشی از آن هرگز نتوانست و نخواست که با ایدئولوژی قرون وسطائی تن به سازش دهد و بخش دیگر آن پس از بی بازگشت گشتن رژیم سرنگون شده، تن به تمکین داد.

 

حکم پنجم   

تنها انگیزه اینان افزودن سود ونگهبانى و نگهدارى سرمایه شان بود.

 

·      این بی حرمتی بزرگی در حق بورژوازی مدرن ایران است.

·      بورژوازی ـ برخلاف شایعات رایج ـ با شعورترین طبقه استثمارگر است، به منافع استراتژیک خود وقوف دارد و فقط دنبال سود و نگهبانی و نگهداری سرمایه نیست.

 

حکم ششم   

·       افزون برآن سرمایه داران این برش هنوز چون رسته ‌‌اى براىخود و با آگاهى طبقاتى سرمایه دار استوارى نیافته بودند:

·       چیزى که به زمان و پیوندهاى فشرده تر سرمایه و سرمایه دارى نیاز داشت.

 

·      این اولین بار است که من مفاهیم «در خود» و «برای خود» را در رابطه با بورژوازی می شنوم.

·      دوست خردمندمان در سراسر این تحلیل پرمحتوا و ستایش انگیز یک چیز را از نظر دور می دارد و آن، تریاد ماده ـ مکان ـ زمان است.

·      بورژوازی در عصر جدید با بورژوازی حتی در اواخر قرن نوزدهم تفاوت جهان بینانه ماهوی دارد، چه برسد با بورژوازی معاصر، در اواخر قرن بیستم.

·      وقتی ما از مفهوم «برای خود» در مورد طبقه ای صحبت می کنیم، منظورمان خودآگاهی آن طبقه بر رسالت تاریخی خویش است.

·      بورژوازی ـ بلحاظ تاریخی ـ  دیری است که در بحران عمومی سرمایه داری دست و پا می زند، لب گور ایستاده و بخت یارش بوده که تا کنون ده کفن نپوسانده است.

·      بورژوازی اکنون دیگر رسالت تاریخی ندارد که ما بتوانیم از مفهوم «برای خود» در باره اش استفاده کنیم.

·      بورژوازی مدرن ایران نیز شعور طبقاتی خاص خود را داشت، ولی این شعور، نه شعور مبتنی بر آموزش های هومانیسم، روشنگری، رنسانس و انقلاب فرانسه، بلکه شعور ایراسیونالیستی از قبیل عرفان، اگزیستانسیالیسم، آگنوستیسیم، رلاتیویسم و غیره بوده است.

·      اینها برداشت های شخصی منند.

·      برای اثبات این نظرها نیز به بررسی تئوریک و امپیریک احتیاج است.  

 

حکم هفتم  

·       نه دزدى و زورگویى، همانا بزدلى ونا استوارى سرمایه داران در پدافند و پیکار براى سرمایه و دارایى خود، ویژگى نشست سرمایه دارى در ایران بود.

·       با نخستین تازش تهیدستان پهنه ى کارزار را ترک کرده پابرهنه به بیرون گریختند.   

 

·      برخورد دوست مان به بورژوازی مدرن مرا یاد برخورد چپنماهای سوویتوفیل می اندازد که طبقه کارگر را به شلاق انتقاد می بندند که چرا در دوران گورباچوف به «پدافند و پیکار» در راه دستاوردهای خونین انقلاب اکتبر بر نخاست.

·      من به لیاقت تئوریک دوست مان احترامی عمیق قائلم و گرنه یاد آور می شدم که انسان ها در داربست دیالک تیک جبر و اختیار عمل می کنند.

·      انسان آنقدر توانا ست که جبر عینی اجازه می دهد.

·      توانائی های انسانی بی حد و بی سرحد نیستند.

·      بحران اقتصادی ـ اجتماعی ـ سیاسی ـ ایدئولوژیکی می تواند طبقات اجتماعی را مفلوج سازد، تفرقه فکری را میان اعضای طبقه توسعه دهد و از اتحاد و عمل مشترک بازدارد.

·      بویژه وقتی که تشکیلات و رهبری برای سازماندهی مقاومت فرو پاشیده باشد.

·      اگر کسی بخواهد دست به انتقاد زند، قبل از طبقه حاکم باید رهبران و نمایندگان سیاسی و ایدئولوژیکی آن طبقه را مورد انتقاد قرار دهد.

 

حکم هشتم   

·       سازمان یابى خود جوش و نا پخته ولگردان و تهیدستان را در برزن و خیابان تماشا کردند، همانا در برابر اینان، که سپس نام «سپاهِ بسیج» بخود دادند، هیچگونه گامى درسوى سازماندهى شهروندان بر نداشتند.

 

·      این تحلیل دوست مان، اصلا با واقعیات امور انطباق ندارند.

·      دوست ما با مفاهیم ناروشن، مبهم و مه آلود کار می کنند.

·      من راستش نمی دانم که در مفهوم «تهیدستان» کدام اقشار و طبقات اجتماعی جا می گیرند.

·      من خودم را شخصا جزو تهیدستان می دانستم و کماکان می دانم.

·      جالب اما جهان بینی دوست ما ست که لومپن ها را بکرات با تهیدستان کنار هم قرار می دهد و در ذهن خواننده تصور مبتنی بر یکسانی آنها را پدید می آورد.

·      اگر منظور از «ولگردان»، لومپن پرولتاریا ست، بهتر است که دوست مان تصریح کند و گرنه اکثریت توده های بیکار ولگرد تلقی خواهند شد.

·      اما یکی از ویژگی ها لومپن پرولتاریا «سازمانگریزی» است.

·      سازمانگریزی حتی در صورتی که نه خودجوش بلکه آگاهانه صورت گیرد.

·      تعجب آور است که چنین قشری اکنون بطور خود به خودی متشکل می شود و حتی با توده های غیرلومپن بلحاظ سازمانی متحد می گردد.

·      نکته بعدی برداشت بکلی نادرست دوست مان از «سپاه بسیج» است.

·      سپاه بسیج نه بطور خودپو، بلکه کاملا آگاهانه و سنجیده از سوی ارگان های دولتی و شبه دولتی تشکیل یافته است و تشکیل آن ـ قبل از همه ـ برای مقابله توده ای در برابر هجوم از خارج بوده است.

·      بخش اعظم بسیج را دهقانان و دیگر زحمتکشان شهر و ده تشکیل می دهند.

·      سپاه بسیج را نمی توان سپاه ولگردها و لومپن ها تلقی کرد، حتی اگر در مواقعی شیوه های رفتاری لومپنی از خود بروز دهند.

·      نکته بعدی انتظار دوست مان از طبقه در حال سقوط در زمینه سازماندهی شهروندانی است که جزو ولگردها و تهیدستان محسوب نمی شوند.

·      اقلیتی به نام بورژوازی مدرن، که املاک، خانه ها، کارخانه ها و اموالش در حال مصادره است و به بهانه های مختلف از قبیل بهائی و غیره، ترور و سلب مالکیت می شود و جانش در خطر مدام است، چگونه و چرا باید به سازماندهی شهروندان مرفه و با فرهنگ مورد نظر دوست مان بپردازد.

·      علاوه بر این، خود بورژوازی مدرن مگر از حقوق اولیه، حقوق شهروندی و حقوق بشر چه می داند.

·      تعلق طبقاتی به بورژوازی که بطور خود به خودی شعور طبقاتی مربوطه را پدید نمی آورد.

·      اوتوماتیسمی در کار نیست و نمی تواند هم در کار باشد.

·      شعور خودرو وجود ندارد.

·      شعور همیشه از خارج بوسیله ایدئولوگ های طبقه به میان طبقه برده می شود.

 

حکم نهم   

·        هرگونه درازدستى اوباشان به خانه و هستى شان را با پستى وسرافکندگى پذیرفتند، همانا به هیچگونه کوششى در سوى برپایى گروه هاى پدافند خیابانى همراستا با بسیجیان بر نیامدند.

 

·      در فاصله میان فروپاشی هر نظام دولتی حاکم و تشکیل نظام جدید، همیشه و همه جا خلئی پیدا می شود که فرصتی برای غارت گروه های مسلح سازمان یافته عرضه می کند.

·      بسیجیان را نمی توان جزو اوباشان و دزدان تلقی کرد.

·      بسیج و کمیته های انقلاب برای مقابله با مقاومت واحدهای مسلح رژیم سرنگون شده و دشمن خارجی و برای برقراری امنیت اجتماعی پدید می آیند.

·      در این جور مواقع طبقه در حال سقوط چاره ای جز عقب نشینی نمی بیند.

 

حکم دهم  

·        نشست سرمایه دارى در کشورهاى اروپا و آمریکا گواه نگارش خونین ترى از پهنه ى این پیکار است.

·       درآمریکا انباشت سرآغازین سرمایه به بهاى کم و بیش نابودى همه ى دودمان سرخ پوستان و شمار انبوهى از خردهدارندگان و پاره اى بیشمار از نوسرمایه داران پا گرفت.

·       اینان تفنگ در دست از دارایى و خانه و زمین خود در برابر سیاه-، سفید- و سرخ پوست با همه ى توانایى خود پاسدارى کردند.

·       این روند درانگستان با کشتار و شکنجه، زندان و گوش بریدن صدها هزار از تهیدستان و شورشیان پایان یافت.

·       فرازهاى انقلاب بزرگ فرانسه گواه پیکارهاى خونین «بورژوازى» با فرادستان «فئودال» بود.

·       پیروزى اینان نه آسان و نه یکباره بدست آمد.

·       تنها استوارى و پایدارى اینان در نبرد هاى پى در پى با دربار، کلیسا و اشراف، توانا به دگرگشت سامان آن روزى و فرادستى اینان گشت.

·       درایران همه ى رخدادها بگونه اى دگرگون شده و ناسازگار رخ نمود.

 

 

·      دوست ما اینجا نیز تریاد یاد شده ماده ـ مکان ـ زمان را بکلی نادیده می گیرد.

·      بورژوازی اروپا در کوره مبارزات طبقاتی طولانی بر ضد فئودالیسم و کلیسای کاتولیک آبدیده گشته بود.

·      سیستم سرمایه داری از بطن سیستم فئودالی تولد می یافت.

·      بورژوازی عصر جدید که مورد نظر دوست ما ست، طبقه ای انقلابی و مترقی بود و پیشرفت تاریخی را نمایندگی می کرد، رسالت تاریخی ـ جهانی داشت.

·      بورژوازی آمریکا در قتل عام سرخپوستان به ارتش طبقه خویش متکی بود.

·      بورژوازی مدرن ایران در دوران بحران عمومی سرمایه داری با انقلاب مشروطه، بعد با جنبش ملی شدن نفت و سرانجام با «انقلاب سفید» به قدرت می رسد.

·      اگر بورژوازی عصر جدید بر آموزش «غول هائی» از قبیل کانت و هگل و فیشته و فویرباخ و هولباخ و صدها فرزانه دیگر تکیه داشت، بورژوازی ایران فاقد ایدئولوژی لیبرالی ـ انقلابی است.

·      همانطور که قبلا ذکر شد، بورژوازی اکنون در مقیاس جهانی فاقد ایدئولوژی راسیونال و مترقی است.

·      بورژوازی از اواخر قرن نوزدهم به احیای انواع و اقسام خرافه های قرون وسطی کمر بسته است.

·      مقایسه بورژوازی معاصر ـ خواه در جهان سوم و خواه در متروپول ها ـ با بورژوازی عصر جدید، کمکی به حلاجی مسائل معاصر نمی کند.

·      همه انتظارات دوست ما در این حکم، اوتوپیک اند و پایه واقعی ـ عینی ندارند.

·      انتظار «نبردهای پى در پى با دربار، کلیسا و اشراف» از بورژوازی کنونی داشتن، خردمندانه نیست.

·      لیبرالیسم اکنون برای خود بورژوازی ایدئالی دست نایافتنی است.

·      بورژوازی اکنون فاقد ایدئولوژی مترقی است.

 

حکم یازدهم   

·       ارتش که گویا در سراسر گیتى ابزارى پا برجا در دست فرمانروایان در سرکوبى دشمنان، دگراندیشان و شورشیان می باشد، پس از فرار بزرگ ارتشداران، در درازاى چند هفته از هم پاشید.

·       ارتشبدان و سپهبدان گریختند و بیشترینِ پایه آن به شورشیان پیوست.

·       بگفته ى دوستى، اینان در انجام «وظیفه ارتجاعى» خود نیزاستوار نبودند.  

 

·      من راستش این حکم را از دوست فرزانه مان انتظار نداشتم.

·      اولا بحران فراگیر «انقلابی» ستون فقرات سازمان های دولتی را در هم می شکند.

·      ثانیا پس از فروپاشی دیالک تیک سرلشکر و لشکر، لشکر چه می تواند کرد؟

·      ثالثا معلوم نیست که چرا دوست دوست فرزانه ما از «انجام وظیفه ارتجاعی» سخن می گوید؟

·      اگر رژیم شاه نماینده بورژوازی مدرن بود، دفاع از آن و برگرداندنش به قدرت نمی بایستی «ارتجاعی» قلمداد شود.

·      رابعا ارتش و ساواک نه یکباره فروپاشید و نه یک باره تسلیم شد.

·      ارتش زمانی گام به پس نهاد که مواضع ترک شده از سوی آن را نیروهای مذهبی پرکردند.

·      ما در آذربایجان با مقاومت جدی ارتش مواجه می شویم، چون احتمال آن می رفت که نیروهای رادیکال جای خالی را پر کنند.

·      فرار ارتشبدان و غیره و تسلیم ارتش نیز به احتمال قوی به دستور امپریالیسم جهانی صورت گرفته است.

 

حکم دوازدهم   

ناخودباورى، بزدلى و نا استوارى کمابیش همه ى سرمایه دارى ایران و برگزیدگان سیاسى و ارتشى شان یکى از مایه هاى چشمگیر ناکامى و شکست آن گروه اندک از بورژوازى ایران بود، که با برگزیدن شاپور بختیار امید به ماندگارى در پهنه ى پیکار و برگرداندن روندى داشت که به فروپاشى همه ى سامان ان روزى انجامید.

 

·      به این حکم دوست مان نظری عمیق باندازیم تا به متد سوبژکتیویستی ایشان پی ببریم.

·      ایشان برای چند و چون سوبژکتیف بورژوازی ایران ـ چند و چونی که ذاتی بورژوازی بطور کلی است ـ نقش «چشمگیری در ناکامی و شکست» مقاومت بورژوازی مقاوم قائل می شوند.

·      اولا محافظه کاری خصلت ذاتی بورژوازی در همه جا ست.

·      ثانیا چگونه می توان رژیمی را به آسانی به قدرت برگرداند که اکثریت عظیم جمعیت کشور در سرنگونی اش شرکت فعال داشته است و یا با سقوطش حداقل مخالف نبوده است؟

 

حکم سیزدهم   

·       در کنار سرمایه داران، رسته ها و گروههاى دیگر مردمى هم، هر یک از نگر و جایگاه اجتماعى خود، با شتاب بر نشست سرمایه دارى سازگار نبودند.

 

·       خرده سرمایه داران ودستورزان در رویارویى با سرمایه بزرگ و کالاهاى یارانه شده ى وارداتى، تاب ایستادگى نداشتند و هرروزه جایگاه خود را نااستوارتر و آینده را تیره تر می دیدند.

·       از درآمد سرشار نفت، هزار گونه یارانه به فراوردهاى وارداتى داده می شد، بگونه اى که دستورزان و فراورندگان کوچک تاب و توان برابرى با آنان را نداشتند.

·       اینان نیز چون تهیدستان شهرى، به گذشته و ایمنى سپرى شده جایگاه و زندگى خود می اندیشیدند و از روند تند و ویرانگر سرمایه دارى دلخوش نبودند.

·       فراورندگان وفروشندگان کوچک از یارى اقتصادى دولت بىبهره بودند.

·       وام ها ویارانه هاى دولتى نه به اینان، همانا بیشتر به سازمان هاى بزرگ صنعتى و تجارى داده می شد.

·       دستمایه اندک و ناچیز اینان تاب ایستادگى دربرابر هماوردهاى بزرگ صنعتى و تجارى را نداشت.

·       درچنین زمینه ى سیاسى و اقتصادى، نیستى و ورشکستى بیشترِ این گروه سر نوشته بود.

·       ازاین رو خرده گیرى و ستیز اینان نیز ـ همچون تهیدستان شهرى ـ چشم به گذشته و ایمنى و تراز پنداشته ى گذشته شان داشت.

·       ستیز و پیکار اینان هم با سامان آن روزى نه براى گسترش و گشادن توان هاى پیشرفته ى سرمایه دارى، همانا برانگیخته از گرایش به گذشته و کوشش در باسازى سامان واپسمانده گذشته بود.

 

·      دوست عزیز ما عنصر آگاهی را چنان مطلق می کنند که برای خودپوئی حتی حق نفس کشیدن باقی نمی ماند.

·      حوادث اجتماعی در بستر دیالک تیک آگاهی و خودپوئی صورت می گیرند.

·      توده های شرکت کننده در قیام ضد سلطنتی حتما نباید به آخر و عاقبت کار خود آگاه باشند، حتما نباید چشم به فئودالیسم داشته باشند.

·      حتی خود روحانیت تصور درستی از برنامه آتی نداشت.

·      تحکیم حکومت اسلامی به تدریج صورت می گیرد و از همان آغاز با بحران روبرو بوده است.

·      من در گرماگرم «انقلاب بهمن» سخن هائی از خرده بورژوازی تجاری شنیده ام که به ژرفای توهم و خوش خیالی آنها دلالت دارند.

·      آنها مدینه فاضله ای را تصور می کردند که همه چیز ارزان و به وفور در دسترس همه خواهد بود.

·      برداشت من از متد تحلیل دوست مان این است که ایشان نخست نظر نهائی خود را ساخته اند و برای اثبات آن نظر سوبژکتیف به اقامه دلیل می پردازند و به خم و راست کردن فاکت ها همت می گمارند.

·      این طور نمی شود، تحلیل کرد.

·      تحلیل علمی باید گام به گام بر اساس فاکت های مستدل واقعی صورت گیرد و در پایان نتیجه گرفته شود.

 

ادامه دارد


December 2nd, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل بین المللی